هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

یه روز تصمیم گرفتم نترسم ، ترس از چیزی که همیشه توی ذهنم بود.....راه فرار از اون ترس نوشتن بود ، اما این بار درباره ی خودم.

و خدایی که در این نزدیکی ست....

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۰۷ ق.ظ

اینه که یه وقتایی هم هست که آدم هر چقدر بی اعتقاد و آتئیست و لائیک و... باشه ، باز دلش میخواد فکر کنه که اون لحظه یه قدرتی توی این دنیا هست که مواظبشه ، که حواسش به هر چیزی هست  , که همه چیز توی دستای خودش میچرخه و راست و ریس میشه...

میدونی؟ کم میاری بالاخره و بالا میاری این حجم از بی عدالتی رو وقتی فکر کنی خدایی نیست...

همه دلشون میخواد گاهی خسته بشن و بگن ، خدایا خودت درست کن همه چیزو....من نمیتونم دیگه‌.

  • هایجیا ...

آدما یجایی کم میارن و دست میکشن ...این کم اوردنِ اونوقته که میشه سر منشأ خیلی اتفاقات و خیلی رفتارها.....

اینکه دست میکشی از پیشرفت خودت مثلا ، کسی نمیتونه بگه راهشو بلد نبودم ، نه ! راه پیشرفت توی هر چیزی واقعا مشخص شده ست ، چه از قبل و چه از حالا‌‌‌ ! حالا ینی اون راهی که خودت میسازی ! 

وقتی که دست میکشی دیگه رخوت و بی مزگی و بی هیجانیه که میاد سراغ آدم ، و تو برای اینکه طرد نشی ، برای اینکه آدم حساب بشی و برای دیگران حوصله سر بر نباشی چنگ میزنی به هر چیزی تا خود واقعی ت نباشی‌‌ ، تظاهر ! این عامل بدبختی و سقوطی که اصلا به چشم نمیاد....تظاهر کردنه که تو رو نابود میکنه ، که تو رو تا اعماق ریشه های بی هویتی و بی اعتماد به نفسی میکشونه و تو کم کم غرق و غرق تر میشی توی این منجلاب و وقتی میفهمی که شاید دیر باشه ، و تبریک میگم ! تبدیل به افسرده ترین موجود دنیا شدی !

میگن دروغ بدترین گناه نابخشودنیه اما من میگم ریاکاری  و متظاهر بودنه که عامل بوجود اومدن مزخرفات زندگیه.... 

متظاهر بودن میتونه توی هر چیزی باشه....میتونه به بهونه ی نگران بودن حال دوستت و رفتن به خونه ش باشه ، ولی در اصل بخوای سر از کارش دربیاری....میتونه هم نسبت دادن صفاتی به خودت و معرفی کردن خودت باشه ، از اونچه که نیستی ! 

خلاصه ش اینکه ، خودت رو ، وجودت رو ، احساست رو و هویتت رو به توجه دیگران نفروش!

  • هایجیا ...

amazing brain

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ق.ظ

هیجان انگیز ترین و خوشایند ترین و حالْ خوب کن ترین حالت برای من توی این دنیا سکوت کردنه...

وقتی سکوت میکنی نمیفهمی که توی مغرت چیا داره اتفاق میفته..‌.‌.وفتی سکوت میکنی اونقدر کارای هیجان انگیز میتونی انجام بدی و لذت ببری که هیچکس هیچوقت متوجه نشه‌....

امروز صبح توی راه تماما بی حرف نشسته بودم و برای اتفاق های بدی که نیفتاده بود گریه کردم ، بعد که متوجه شدم هیچکدوم از اونا واقعی نبودن ، بی وقفه لبخند زدم...خل بازیِ جالبی بود‌...

فراز و نشیب های زندگی عجیبن....و مغز انسان به نظرم ناشناخته ترین و عجیب ترین هدیه ای بود که خدا میتونست به انسان بده و به زندگیش معنا ببخشه‌‌‌‌‌...‌

  • هایجیا ...

بحران

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ

بدترین ظلم رو وقتی به خودت میکنی که بعد از گذروندن یه مرحله ی سخت فکر میکنی دیگه کاملا الان مسلط شدی بهش و چقدر تجربه داری ازش و فلان و بهمان !

غافل ازینکه دوباره بذارنت تو همون شرایط از ترس ......به خودت ! و همیشه یه بحران جدید از توش درمیاد برای غافلگیر شدنت ! 

  • ۱ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۳
  • هایجیا ...

افسرده سنج

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۹ ب.ظ

اینکه گشنه م نیست ، و اینکه مدام به بهونه ی خوردنِ یه چیزی (میخواد هر چی باشه حالا) بیرون میرم از اتاق ، ینی دیگه دارم افسرده میشم؟

به مادر جان گفتم برنج داریم؟گفت آره ! گفتم یکم گرم میکنی برام؟گفت چیزی نمیخوای بریزی روش؟برنج سفیده ها؟....گفتم چرا از این کاهو ها هم بذار کنارش  :|


با یه لحن دلسوزانه ای فقط نگام کرد...

  • ۳ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۹
  • هایجیا ...

شما حالا هی به من بگو لجباز !

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۰ ب.ظ

داشتم فکر میکردم به اینکه من واقعا برخلاف اینکه بهم میگن آدمی ام که همش باید یکی هُلم بده ، آدمی ام که باید به حال خودم رهام کنن.....و یکسری حالات لجباز گونه در من وجود داره که بعد از هُل دادن با شدت تمام و شتاب ده جی می ایستم ! یه جور انرسیِ دیوانه کننده ای دارم و مادرجانم متوجه نمیشه که اگه داره منو وادار به کاری‌میکنه که در‌ جهت موفق شدنم کارآمده ! بدونه در حقیقت داره منو بدبخت میکنه ! چون من یه جایی قد همه ی این اجبار کردنا و یکم یکم هُل دادنا دنده عقب میگیرم و گاز میدم و دیگه هم حاضر به ایستادن نیستم ! دنده عقب‌هم که بزنی پرت میشی‌جلو یکم ! و این همون پیشرفت ظاهری و پسرفت درونی و عمیقِ من هست که اتفاق میفته !



+ داشتم میخوندم چار تا دونه نوشته هامو ! دیدم همش دارم حول محور‌‌ خونواده حرف میزنم ! خب حقیقتا طبق همون اینرسی ، من اصلا ! " آدمِ وابسته به خونواده" ای نیستم ! شاید برای همینه که هنوز برام عجیبه این مقوله ی اجتماع یک مرد ، یک زن ، و آمیزش اونا و بودنِ چن تا بچه ! که یه عشق عذاب آوری نسبت به هم دارن و این عشق هیچوقت از بین نمیره !

  • ۲ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۰
  • هایجیا ...

dad

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ق.ظ

موضوع اینجاست که بعضی چیزا عجیب بودنشون قشنگه !

و یا حتی زشت بودنشون ! مثلا غیبت کردن خیلی کار زشتیه ! ولی وقتی با پدری که اونقدر جدی و البته همیشه ی خدا بی حوصله ست که اصلا روابط دوستانه ی پدر دخترانه ندارین و کلا اصلا از هم خوشتون نمیاد و اکثر مواقع درگیر کارای خودشه و سرش همش توی کتابه و معمولا حرف نمیزنه  در طول شبانه‌روز و  کلا یه سری اخلاق های خاص داره ، بشینین و ساعتها ! درمورد اخلاق های بد دوستاتون و نامردی هاشون با هم خاطره گویی کنید و غیبت کنید هی ! و جالب اینجاست که من اصلا نمیدونستم پدر آرومی که دارم و در مواجهه با دیگران از همه ی کارهای بد دوری میکنه !توی خونه خیلی خفن طور و خاله زنک طور میشینه با دخترش درمورد  مثلا حسادت کردنای همکاراش حرف میزنه اونم با ذوق و شوق ! و ول نمیکنه دیگه !


جالب بود ، بالاخره بعد از اینهمه سال یه حرف مشترک با هم‌داشتیم و حرفای همو فهمیدیم !

  • ۲ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۸
  • هایجیا ...

هوم...سوییت هوم !

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ

حدودا سه سالی میشه که از خونه ی قبلی اومدیم توی این خونه ای که الان توش هستیم ! یه چیزی حدود سیزده سال از زندگی م رو توی اون خونه بودم و دل کندن ازش برام راحت بودچون دیگه در و دیواراش داشتن حالمو به هم میزدن.من  دل کندم از اون اما یه چیزی که تمامِ این سه سال ترس رو توی وجودم زنده میکرد این بود که همه خواب هایی که میدیدم همچنان توی اون خونه میگذشت ، همه اتفاق ها ، همه صحنه ها و خلاصه همه چیز.....من میترسیدم چون فکر کردن به اینکه روحم هنوز اونجاست و توی خاطرات اون دوران گیر کرده ته قلبمو خالی میکرد....واقعا چرا من تیکه تیکه شدم؟ چرا جسمم باید یه جا باشه و روحم جای دیگه؟ چرا وقتی تمام و کمال دل میکنی از یه چیزی بازم باید یه تیکه ازت پیشش جا بمونه تا آزارت بده؟ تا تو رو بکشونه سمت خودش؟

اینو الان در حالی نوشتم که یه لحظه سرمو گذاشتم روی میز وخوابی دیدم که برای اولین بار توی اتاقم در خونه ی فعلی داشت میگذشت و چیزی که عجیب بود این بود که جای پنجره ی فعلی ، پنجره ی اتاقم در خونه ی قدیمی وجود داشت ! و حتی منظره ی پشتش هم ، منظره ی خونه قبلی بود !


خدایا چرا اصرار داری اخه من دیوونه بشم حتما؟ باور کن از هر کی دور و بر منه بری بپرسی تایید میکنه این موضوع و ! نیازی به این کارا نیست قربون شکل ماهت برم !


+ قبل از این دو تا ، پنج سال هم یه جای دیگه بودیم که خدا رو شکر خواب اون یکی رو نمیبینم دیگه !

  • ۳ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۰
  • هایجیا ...

مای فاکینگ روم

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ق.ظ

ولی باید میشد که وقتی از خونه‌ میرفتی بیرون ، اتاقت هم همراه با خودت میومد تا وقتی نیستی کسی نره توش ! این کسی میتونه بچه های بی تربیت و فاقد شعورِ مهمان باشن، میتونه خودِ مهمانِ بی تربیت و فاقد شعور باشه و یا میتونه هم اعضای عزیز دل و مهربون ولی یه کوچولو بی فرهنگ خونواده ی خودت باشه !

به طور مثال خونه نیستی ، میای یهو و بعد که میری توی اتاقت میبینی دو سه تادستبند ، لباس مجلسی ، مانتوهای راحتی دانشگاهی ت ، کیف ، کفش ، وحتی دمپایی رو فرشی هات دیگه نیستن ! و وقتی پیگیر میشی میگی چه شده؟شبیخون زده؟دزد اومده؟دار و ندارمونو بردن؟بابا قلبش سالمه؟ و از این قبیل سوالات ، پاسخی میاد مبنی بر اینکه دختر خاله ای که حدودا نُه سال ازت بزرگتره و تو از کودکی ازش نفرت داشتی و هیچگونه احساس صمیمیتی هم باهاش نداری به همراه دیگر خواهرانش ! و بچه هاشون ! اومدن توی اتاقت چون دلشون واست تنگ شده بود و چن تا چیزو به عنوان یادگاری !!بردن تا هی در فراقت بو بکشن و مستت شن. بعد مثلا میگی مادر من شما وایستادی همینجور هی نگاهشون کردی؟ وپاسخی کوبنده تر از قبل میاد که بله ! دختر خاله هاتن ! بچه های خواهرمن ! میخواستی چی بهشون بگم؟ 

هیچی ! بیا منو هم بزن کبود کن ! میدونین اگه نمیگفت عمرا اگه شک میکردم قومی جز مغول ها حمله کردن به خونمون !


و یا اینکه مثلا اینو میدونی که هر وقت میری بیرون ، مادر جان و یا خواهر جان هات میرن توی اتاقت! حالا به قصدِ چی هنوز معلوم نیست ! مسلما دلشون برای من تنگ نشده ولی ! آما با این حال وقتی داری میری التماس میکنی میگی مادر جان نمیخواد بری توی اتاقم که تمیزش کنی ! و ایشون داد میزنن و میگن اووووه انگار حالا ما شب تا صبح دماغمون تو زندگی اینه ! برو هر قبرستونی دلت میخواد بری ! مگه تا الان گذاشتی اصن ما حتی بریم ببینیم تو موبایلت چه خبره از وقتی رمز گذاشتی آخه !

و خب اینا هیچی ! دوساعت بعد برمیگردی و خونه در امن و امانه ، و همین که وارد اتاقت میشی ! میبینی انگار جارو برقی کشیده شده همه جاش ! تصمیم میگیری خودتو رسما بُکشی چون قطعا به بهونه ی اینکه تو چقد کثیفی و چجوری میتونی توی اون اتاق بخوابی و از اتاقت داشت انواع و اقسام میکروب ها و چرک ها بیرون میومد ،تموم نظم وسایلتو به ف.. دادن و جرئت نداری بپرسی فلان چیزمو کجا گذاشتین ! چون فریاد بر میاد که من چمیدونم ! بگرد ببین کجا گذاشتی خودت !!!

آخه مادر جااان !

  • ۵ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۲۷
  • هایجیا ...

are u kidding me?

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۹ ب.ظ

منطق مادر من:

دوستت دارم و درکت میکنم و بهت احترام میذارم و حق زندگی کردن بهت میدم و میذارم در آرامش باشی تا وقتی که راهی رو که من میگم بری و کاری رو که من میگم انجام بدی و نتیجه ای رو بگیری که دلخواهِ منه !

  • ۳ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۹
  • هایجیا ...