هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

یه روز تصمیم گرفتم نترسم ، ترس از چیزی که همیشه توی ذهنم بود.....راه فرار از اون ترس نوشتن بود ، اما این بار درباره ی خودم.

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

85

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ق.ظ

قشنگه که آدم آگاهانه اشتباه کنه....

واقعا قشنگه ....

این حس قشنگی ش توی افرادی بوجود میاد که همیشه منع شدن از اشتباه کردن.که فرصت تجربه بدست اوردن براشون قدغن شده بود.هستن آدمایی که بی چون و چرا میپذیرن و میترسن ولی من دختر الکی ترسیدن ها نبودم.من دختر فیلم بازی کردن ها نبودم . من دختر نفهمیده حرف زدن ها نبودم و حالا همه ی عقده های اون چند سال ...عقده های لذت اشتباه کردن ، عقده های به سمت بدبختی روانه شدن هجوم اوردن و حالا که نباید ، لذت میبرم از اشتباه کردن و آگاهانه خودمو بد بخت میکنم و نمیدونی دردش توی سینه م چقدر سخت تره....من نفهمی نکردم....نذاشتی که کنم....تو فرصت خوب زندگی کردنو به من ندادی بر خلاف تصورت....فرصت زندگی کردنو از من گرفتی!

  • ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۸
  • هایجیا ...

84

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

همینه....این مرز خلأ ها و انفجار های مغزی و سکوت های پی در پی. همینه که من توش گیر میکنم.مثه یه سیاهچاله...مثه یه فضای پر از خالی و تنهایی....یه حسی مثه اینکه کسی نفهمه چیزی ازت...


و دقیقا موضوع اینه که کسی نمیفهمه چیزی ازم..... 

  • ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۵۹
  • هایجیا ...

83

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۵ ق.ظ

اون چیزی که فکر میکردم نشد....

جالبه که همیشه آدما تو هر شرایطی که باشن تصورات شیرینی رو برای بوجود اوردن تغییر در مغزشون پرورش میدن حالی آنکه دنیا اونجوری نمیچرخه که تو میخوای !


و حالا تنم خسته ست ، روحم خسته تر.‌.. و امروز پیام دادم به اون شخصی که باید کاری رو برام انجام بده و منتظرم که بیاد و با پوزخند بگه نه ! متاسفم ! و تلخی شهریور و برام به بالاترین حد خودش برسونه !

  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۵
  • هایجیا ...

82

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۱۹ ب.ظ

مادر با دختر دایی صحبت میکنه و شروع میکنه به بلند بلند خندیدن.

میفهمم که دارن درمورد من حرف میزنن...تهش با خنده میگه : "آره ، هنوزم همونجوریه ، تو عوالم خودش سیر میکنه و از همه دنیا بی خبره " و باز میخنده....

  • ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۱۹
  • هایجیا ...

81

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۳۷ ب.ظ

امروز نشستم و به حجم دل کندن هام نگاه کردم که چقدر عمیق و ترسناک به نظر میاد.

فاصله گرفتنم از کسی غیر ممکن بود...و حالا؟ حتی حوصله ی حرف زدن باهاشو ندارم !

اینکه خودمو گول نمیزنمو دوست دارم....اینکه یه لحظه هم حاضر به تحمیل خودم به کسی نیستم....

خصوصیت خوبی نیست ، فکر کردن مداوم به اینکه الان با این کارت خودتو به طرف تحمیل کردی....نه تنها خوب نیست بلکه افتضاحه و تبدیل میشید به من....یه موجودِ فراری از همه و متنفر از آدما....

اینکه مدام باید خواسته بشم....مدام باید کسی بگه بهم احتیاج داره وگرنه یجوری میرم که خودمو هم گم میکنم .

  • ۱۱ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۷
  • هایجیا ...

80

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ب.ظ

کم کم دارم خودمو برای یه سفر دیگه آماده میکنم.

ینی باید آماده کنم.چون تقریبا پنج شنبه باید حرکت کنم و خب من هیچ کاری رو انجام ندادم و تموم نکردم هنوز.این وسط دلم میخواد آرایشگاه هم برم! دارم خفه میشم از خودم.

امروز صبح وقتی یه لحظه به خودم اومدم ، نگاه کردم و به خودم گفتم خاک بر سرت احمق.

اما دیگه افاقه نکرد...

دیگه هیچی مهم نیس انگار....


احساس میکنم ورزش کردن شاید حالمو بهتر کنه و رو به رام کنه و راه بیفتم کم کم

اصلا اهل ورزش کردن و باشگاه رفتن نبودم ولی خب یه ذره دیگه به این وضع ادامه بدم همه ماهیچه هام قفل میمونن تا ابد ! تنبلم واقعا. خب تبریک میگم ، باشگاه هم به لیست کارام اضافه شد


مدارکم ناقص موندن و هر بار در به در یکی شون میشم....کارت بانکی م رو هواست و کارت بابا دستمه که خب ، یه ذره داره به غرورم برمیخوره و خیلی اذیت کننده س برام. هر چند که پدرمه ! خب باشه. 

به یه کارتی احتیاج دارم و باید با پست برسه دستم و اخر هفته میرم تا ده روز بعدش برنمیگردم خونه و اگه بیاد توی این مدت ، ازونجایی که در طی سفر ده روزه ی من خانواده هم به سرشون زده یه هفته برن گشت و گذار خب بدبخت میشم.

باید با یه نفر حرف بزنم برای انجام کارم که دو سال پیش به وحشتناک ترین و بی احترام ترین گونه ی ممکن ازش جدا شم و حتی جواب تلفن هاشم ندادم دیگه ! و دارم به اون لحظه ای فکر میکنم که در کمال پررویی دارم بهش میگم خب نظرت چیه؟برام انجامش میدی؟و اون برگرده بگه نه :/ یا اصلا جواب نده ! هر چند که مثل من بیشعور نیست ولی خب منم اگه بیشعور نبودم و یکی همچین بلاهایی سرم می اورد تا شعاع ده کیلومتری یه گولّه حرومش میکردم.

جالب اینجاست که دقیقا توی یه بخش کار میکنیم و بعد از اون اتفاقات یه بار هم همدیگه رو ندیدیم.


یه اخلاق اجتماع گریزی دارم و خب ، طبیعتا بازخورد های منفی و دلخوری های مداوم پیش میومد. که برای رفع این مسأله و حوصله نداشتنِ من واسه شنیدن غر غر های دیگران ! خیلی جدی کاملا قطع رابطه کردم و میدونم چقدر احمقم چون به زودی وقتی بدبخت شم یا بمیرم هیچکس دور و برم نیست.

انی وی..‌‌آدم باید در حال زندگی کنه ! و اونجوری که بهش خوش میگذره. من اون موقع دلم میخواست از اون آدم فاصله بگیرم و گرفتم و الان مجبورم برم بهش التماس کنم خب میکنم !

من الان دلم میخواد از مردم فاصله بگیرم و میگیرم و نمیدونم چی پیش میاد.

خودتونو بابت هیچ کار از ته دلی که انجام دادین سرزنش نکنین.به اندازه کافی سرزنش میشیم از طرف بقیه.....


خب ، بریم چای بخوریم و ادامه کارهامونو انجام بدیم.


+ قراره برم سه جای مختلف توی نقشه ! خدا بخیر کنه.

  • ۱۱ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۲۲
  • هایجیا ...

79

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۱۲ ب.ظ

دارم خودمو با یه چیزی خفه میکنم که قطعا اون چیزی نیست که باید خودمو باش خفه کنم !


همیشه عاشق کارایی بودم که الان وقتش نبود انجام بدم !

  • ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۱۲
  • هایجیا ...

78

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ب.ظ

چجوریشو نمیدونم.

ولی هر وقت فک میکنم یه حرفی زدنش توی این موقعیت افتضاحه ، بعدا که خارج شدم از اون موقعیت دیدم که عه ! خیلی هم خوب و به جا بود.

و الان برای اولین بار نامه ای رو که کسی به جهت دلخوری و دعوا برام فرستاده بود و اون موقع به نظرم اصلا لحنش بد نبود و فقط یکم عصبانی بود و به همین دلیل بهش هیچ جوابی ندادم و خوندم و دیدم شت ! چطور به خودش اجازه داده با من اونطور حرف بزنه؟ مرتیکه بیشعور عقب مونده :/

حقش بود چار تا فحش بارش میکردم عوضی آشغالِ کنه رو :/

واقعا چرا نرفتم بهش برینم؟

انچوچکِ گراز :/

خر

بیشعور بی فرهنگ مریض




خب دیگه...شب بخیر :/

  • ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۴۹
  • هایجیا ...

77

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۷ ب.ظ

و در این لحظاتِ با شکوه نا امیدی ،

باید رفت و چایی تازه دم هورت کشید....و یه قسمت از فرندز رو دید !

بلکم بشه به نفس کشیدن تو این وانفسا ادامه داد !

  • ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۷
  • هایجیا ...

76

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ

دوباره دارم برمیگردم....به فلاکت !

و چقدر از زمانی که آدم انگیزه میگیره و در کسری از ثانیه انگیزه ش نابود و هیجانش رنگ میبازه فاصله ی کوتاهی هست.

اما این اخرین فرصت منه برای تغییر همیشگی این زندگی ! برای یه پایان خوش....

و حالا که جونی ندارم ، از کجا تقویت کنم ؟

من خودمو مجبور کردم ، به خودم گفتم زجر بکش ، سختی بکش ، چون حقته ، چون به اندازه کافی گند زدی ولی یجوری که خودم نفهمیدم خاموش شدم دوباره و از پا افتادم....

درست مثل عادت به هر روز سیگار کشیدنِ کسی که یه ماهه نکشیده و در طی دو سه روز ده تا پاکت تموم کرده ، وحشیانه تر و در جهت نابودی بیشتر....


نمیدونم چی یا کی باید بیاد کمکم کنه ، و آیا اصلا احتیاجی به کمک دارم؟یا لیاقت کمک کردن رو؟

آیا خودمم که باید خودمو نجات بدم؟ منی که دیگه نمیتونم؟

کاری ازم برنمیاد لعنتی....هیچی !

  • ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۱
  • هایجیا ...