شما حالا هی به من بگو لجباز !
داشتم فکر میکردم به اینکه من واقعا برخلاف اینکه بهم میگن آدمی ام که همش باید یکی هُلم بده ، آدمی ام که باید به حال خودم رهام کنن.....و یکسری حالات لجباز گونه در من وجود داره که بعد از هُل دادن با شدت تمام و شتاب ده جی می ایستم ! یه جور انرسیِ دیوانه کننده ای دارم و مادرجانم متوجه نمیشه که اگه داره منو وادار به کاریمیکنه که در جهت موفق شدنم کارآمده ! بدونه در حقیقت داره منو بدبخت میکنه ! چون من یه جایی قد همه ی این اجبار کردنا و یکم یکم هُل دادنا دنده عقب میگیرم و گاز میدم و دیگه هم حاضر به ایستادن نیستم ! دنده عقبهم که بزنی پرت میشیجلو یکم ! و این همون پیشرفت ظاهری و پسرفت درونی و عمیقِ من هست که اتفاق میفته !
+ داشتم میخوندم چار تا دونه نوشته هامو ! دیدم همش دارم حول محور خونواده حرف میزنم ! خب حقیقتا طبق همون اینرسی ، من اصلا ! " آدمِ وابسته به خونواده" ای نیستم ! شاید برای همینه که هنوز برام عجیبه این مقوله ی اجتماع یک مرد ، یک زن ، و آمیزش اونا و بودنِ چن تا بچه ! که یه عشق عذاب آوری نسبت به هم دارن و این عشق هیچوقت از بین نمیره !
- ۹۶/۰۳/۳۰