هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

یه روز تصمیم گرفتم نترسم ، ترس از چیزی که همیشه توی ذهنم بود.....راه فرار از اون ترس نوشتن بود ، اما این بار درباره ی خودم.

موهایی آمیخته با احساس ، موی دلبر

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۲ ب.ظ

موهامو باز کردم و نگاهشون میکردم...رنگ خیلی مشکی ، و حالتی ما بین صاف و لخت و فر ! هیچوقت نفهمیدم موهام چه حالتی دارن ، یا یه جور دیگه بگم ، چه هنری دارن ! هیچوقت در معرض خودنمایی نبودن و هیچوقت حالت مشخصی نداشتن ، و هیچوقت هم چهره م رو تغییر ندادن ! تنها هنرشون بیش از حد تمیز موندن و بوی شامپو رو به خودشون گرفتن بود‌‌.....اینا کمه واسه عاشقی ، این موها و حالتی که ندارن ، هنری که ندارن ، موهای یه عاشق نیستن و به هیچ دردی نمیخورن ، و میدونم که یه روزجایی که قرار باشه قلبم بلرزه ، یه "مو هنرمند" میاد و جای منو میگیره......

تف !

  • ۲ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۲
  • هایجیا ...

کوزت نباشید ، ژان والژانی در کار نیست !

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۶ ب.ظ

میدونی رابطه عین هندزفری میمونه !

مثه امروز که داشتم آهنگ گوش میدادم و یکی از بیلبیلک هاشو گذاشتم توی گوشم ! بعد خب تصمیم گرفتم پیچ و خم هاشو باز کنم تا سرمو راحت بایستونم روی گردنم و از اونجایی که از آهنگ دل نمیکندم و همچنین ما تحتشو نداشتم تصمیم گرفتم که از طریق یکی از بیلبیک ها همه ی پیچ و خم ها رو باز کنم !

قبل از اینکه‌بگم دهنم سرویس شد ، میخوام بگم انرژی و وقتتونو صرف رابطه ای نکنید که شما به تنهایی باید همه مشکلاتشو حل کنید ، و همش شما باشید که نگران هستین و شما باشید که یه تنه بار همه چی رو به دوش کشید....

و حالا بگم که چقدر گوز پیچ شدم و بالاخره که‌پیچ و خم هاش بازشد ، دیدم اون یکی که توی گوشمه همچنان مستحکم به حال پر پیچ و خم خودش ادامه میده و البت که دیگه راهی نمونده بود و دهنم سرویس شد تا یه آهنگ گوش بدم و تهش گفتم نخواستیم آقا و گوشیو چپوندم ته کیف !

  • ۲ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۶
  • هایجیا ...

میگذره فقط...

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۳ ق.ظ

از صمیم قلب ازت میخوام منو برگردونی به دو سال پیش و بذاری از اول شروع کنم !


+ سخت و حوصله سر بَر اما مثه برق و باد

  • ۲ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۳
  • هایجیا ...

چرا از این خواب بیدار نمیشم؟

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ

واقعا چی میشه که آدم دلش میخواد فرار کنه؟

دلش میخواد هر چی ازش تو ذهن کسی هست از بین بره و یه افرادی هیچوقت دیگه اونو یادشون نیاد و همه ی خاطره ها رو از ابتدای آشنایی باهاش فراموش کنن.....همه چیزو....

چرا دلم میخواد فک کنم همش خواب بوده؟

  • ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۹
  • هایجیا ...

1#

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۱ ب.ظ

-  بهم بگو.....آدم بدی شدم؟

+ نه اینطور نیست !تو آدم بدی نیستی ‌...تو فقط آدم خوبی هستی که اتفاق های بدی واسش افتاده ...!


# هری

  • ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۱
  • هایجیا ...

بیچاره اشکش درومده بود دیگه !

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۸ ب.ظ

یه وقتایی باید خودت واسه خودت تمرین بتراشی تا یه سری چیزا توی ذهنت حک بشن....

مثلا میبینی وقتی داری یه کاری انجام میدی و دوست داری که انجامش بدی و حالتو خوب میکنه و این وسط همیشه یه آدمِ مزاحم هست که کلا هدفش چیزی جز تخریب تو و روحیاتت نیست و حرفاش باعث میشه که تو از مسیرت دست بکشی و جا بمونی ، برای اینکه به خودت بفهمونی که یه بار هم که شده به حرف چنین آدمایی توجه نکنی ، میتونی مثلا بری پیش مامانت و بگی مامان اگه پیاز داغ لازم داری من درست میکنم ، و اونم از خدا خواسته میگه آره درست کن و تو شروع میکنی....این وسط دم به دیقه هی میاد میگه چقد لفتش میدی ! بدو دیگه ! و تو در کمال ارامش هی خورد میکنی ، دوباره میاد میگه بسه همینقد نمیخواد دیگه بقیه رو خورد کنی ! و تو در سکوت به کارت ادامه میدی و همرو خورد میکنی ، کره رو میندازی روشون و با حال خوش شروع میکنی به کمک در آب شدن کره روی گاز و اون هی میگه نکن ! خودش آب میشه ، اما تو مصمم و بی هیچگونه خدشه ای وارد بر روحت هی میچرخونیش کف ماهیتابه ، دوباره میاد جیغ میزنه میگه خدایا خودت نجاتم بده از دست این یا پیغمبر! و تو خوشحالانه تکون نمیخوری.....و ایندفعه در حالی که یه چاقو دستشه میاد پشت سرت و میگه بی صاحاب شده میری تو اتاقت یا نه؟نخواستم پیاز داغ درست کنی فهمیدی؟ و دیگه اینبار چون جونت در خطره و اعصاب مادرتو به اندازه کافی به چیز دادی آروم و بی سر و صدا و سرمست از پیروز شدن در امتحانی که واسه خودت نهادینه بودی به اتاقت باز میگردی و مشغول کارهات میشی !


خلاصه ش اینه که بابا جان ! حرفای دیگران و به اونجات حواله بده و وَقَعی نَنِه به زر زر کردناشون ! کار خودتو انجام بده ! برای خودت زندگی کن !

  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۸
  • هایجیا ...

و یه سری افرادی که معذرت میخوام! ولی به طرزِ چُسَکی گونه ای خودشونو عَن میپندارن ! چطور میان و توی چالش هایی مثه انتقاد از خود ! شرکت میکنن؟

بزرگوارِ خود چُس پندار ! تو که بازم توی ایرادهات فقط داری از خودِ عَن ت تعریف میکنی !


خیلی دلم میخواد بزنم رو شونه خدا و بگم خدایی وقتی اینا رو می آفریدی ساقی ت کی بود ؟!

  • ۲ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۳۶
  • هایجیا ...

پُر میشی کم کم و نمیمیری....نمردنه زجره خودش !

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۶ ب.ظ

یجوری که دیگه آب از سر میگذره اینقد که همه چیزای مزخرف و نحس مدام اتفاق می افتن و آدم هم که فقط بلده عادت کنه به همه چی......

عادت به شرایط تُ...تخیلیِ زندگی !

موضوع دقیقا همینه....که تو حالت بد میشه به یه دلیلی....بعد دیگه خوب نمیشه طی سالها ، فقط دلیلش یادت میره...

  • ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۱۶
  • هایجیا ...

اکسپکتو پترونا

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۵ ب.ظ

ممکنه چه فکری راجع به من بشه وقتی هنوزم که هنوزه با هزار امید و ارزو تا یه میله ی چوبی چیزی‌ میبینم دستمو میگیرم بالاش و میگم up !

و بعد امیدوارانه در انتظار نامه ی هاگوارتز میمونم و نمیخوام با این حقیقت تلخ کنار بیام که جادوگر نیستم ؟


عشق به دامبلدور و گریفیندور سِنْدْ و سال نمیشناسه که !

  • ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۵
  • هایجیا ...

After a while

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ب.ظ

این خیلی مهمه که تو همیشه یادت باشه درمورد فکری که دیگران درموردت میکنن و یا قضاوتت میکنن توضیحی ندی......‌

اونقدر مهمه که اگه فراموش کنی ، شیرینیِ اون وقتی که برمیگردن و عذرخواهی میکنن و خجالت میکشن که توی چشمات نگاه کنن رو از دست میدی....

آره این چیزا شیرینه ، همونقدر که قضاوت کردن راحت به نظر میرسه !

و مطمئن باش ! که سکوت در این مواقع بهترین درمانه....


یجایی خونده بودم که ؛ بعد از قضاوت نابه جایی که درموردت کردن ، یا دوستانت ازت حمایت میکنن و یا زمان ! و به نظرم کل زندگی توی همین یه خط خلاصه شده....

  • ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۷
  • هایجیا ...