هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

یه روز تصمیم گرفتم نترسم ، ترس از چیزی که همیشه توی ذهنم بود.....راه فرار از اون ترس نوشتن بود ، اما این بار درباره ی خودم.

94

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ب.ظ

یه عمر با یه تصوری بزرگت کنن و وقتی از آب و گل درومدی همه چیو بکوبی رو زمین و بگی نمیخوام. بگی باور نمیکنم این چیزا رو . اونوقت حس گناه تا ابد باهاته....تا ابدی که بمیری...انقدر احساس گناه کردن رو فرو نکنید تو زندگی.  عاقلانه بخوایم فکرکنیم ، الان نه به کسی آزاری میرسونم و نه به خودم . چرا اینهمه حس گناه باید داشته باشم؟ بخاطر چیزی که خسته م ازش فقط...بخاطر چیزی که فرو کردن تو مغزم و مغزم حالا همه چیزو بالا اورده و حاضر به قبول هیچی نیست....خسته ست....خسته از چهارچوب های عذاب آور و جهنمی ! چرا نباید آدم شاد باشه وقتی شادی رو از مسیر درستی میخواد؟ چرا هل میدین آدم رو وسط بیراهه با افکار مزخرفتون؟

  • ۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۳:۳۷
  • هایجیا ...

93

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ق.ظ

دیشب یکی از آرزوهام رو خواب دیدم. میگم آرزو چون یه جور محاله . میگم محال ، تا قدرتی که در جهان هست و بهش میگن خدا روتحریک کنم.

توی خواب ناراحت بودم.عمیقأ...و دلیلش رو نمیفهمم.الان که بهش فکر میکنم میگم خب چیزیه که میخوام. پس چرا داشتنش انقدر غم داشت؟چرا آرزوهای من وقتی برآورده میشن پر از غم میشن؟ چرا آرزوهای آدم سر جاشون نیستن؟ به موقع نیستن؟ و وقتی میان که پدرت به طور کامل دراومده باشه.

طوری که زده شی از هر چیزی که میخوای و بگی خوبه همینجوری.همینقد خالی هم خوبه. و دکمه ی پاز رو بزنی توی تغییرهای ناگهانی دنیات تا نه آرزویی برآورده شه و نه تبدیل به حسرت شه.


* به نظر من فرق آرزو با رویا اینه که تو برای رویات تلاش میکنی ، ولی آرزو چیزیه که بدون تلاش و بی هیچگونه دخالتی از طرف تو واست انجام میشه. توی فیزیک وقتی مینویسی اف برابر ام آ (با فرض داشتن آ) ، نیرو که صفر باشه  هیچ چیز دیگه ای وجود نداره ، وچود خارجی نداره ، هیچ امی نیست ، هیچ شتابی هم به درد نمیخوره....محال میشه. بودن چیزی هم که وجود خارجی نداره محاله . آرزوها هم محال میشن.

  • ۰۹ مهر ۹۶ ، ۰۹:۱۴
  • هایجیا ...

92

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۰ ب.ظ

برای چک کردن اثر یه دارو ، مطالعه ی عوارضش لازمه. هر کدوم از این عوارض هم نشانه های اولیه و ثانویه دارن و نشانه های شروع افسردگی رو که میخوندم مردم از خنده !

لعنتی من یه افسرده ی بدبخت و در معرض اقدام به خودکشی ام و کسی میدونه اینو؟ :))

  • ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۰
  • هایجیا ...

91

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ب.ظ

باورش سخت بود..‌

اما در تمام زندگیم ، علاقه م به اشیا بیشتر از آدم ها بوده .

  • ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۳:۴۴
  • هایجیا ...

90

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۱ ب.ظ

بعد از مدتی که اعتقادم رو نسبت به خیلی چیزا از دست دادم ، امروز متوجه شدم به چیزی برای آروم شدن خودم در شرایط استرس زا احتیاج دارم. و باید یه دست آویز آرامش دهنده پیدا کنم تا دیگه مثه امشب سرگردون و حیرون و ویلون ! وسط خیابون تند تند قدم نزنم و از استرس نفس تنگی نگیرم !


چرا آدمی اینقدر باید ضعیف و وابسته باشه؟ دوست داشتم قوی تر از این ها با مسائل برخورد میکردم. و متوجه شدم قوی تر بودن لزوما بی احساس تر بودن نیست ! 

همیشه فکر میکردم به کار گیری احساسات آدم رو ضعیف تر جلوه میدن اما الان فهمیدم که اصلا اینطور نیست. شاید حتی برعکسش درست تر باشه ! 

اوه شت ! احساسات گیر بیارم الان از کجا؟

  • ۰۵ مهر ۹۶ ، ۲۰:۰۱
  • هایجیا ...

89

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۰۱ ب.ظ

گریه ی سختیه.

باید فرار کرد...

  • ۰۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۱
  • هایجیا ...

88

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ب.ظ

اگر سالی ماهی روزی وقتی ساعتی به یک جایی رسیدم (!) ، میگم تنها عامل موفقیتم خاموش کردن تمامی نوتیفیکیشن های اپ های تلفن همراهم بوده ولاغیر !

دو روزه که این کارو کردم و بازده کارم سه برابر شده !

البته این روش بیشتر به درد اون دسته افرادی میخوره که وابستگی به گوشی ندارن ! وگرنه به ضررشون میشه.

من وابستگی ایی نداشتم اما متاسفانه وقتمو بیش از حد میگرفت.بنابراین هیچ وقت هیچ علامتی اون بالا نمیبینم و در نتیجه تا وقتی خودم کاری نداشته باشم سراغ این برنامه ها نمیرم !

  • ۰۴ مهر ۹۶ ، ۱۳:۱۰
  • هایجیا ...

87

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ

مدتی بود که از نظر روحی تضعیف شده بودم.نمیتونم بگم به هم ریخته بودم‌. نه...فقط یه احساس ضعفی داشتم که آزارم میداد...که ترس بهم میداد...‌

تا اینکه نشستم و ریشه یابی ش کردم.و رسیدم به یک شخصی که باهاش سر و کار دارم.متوجه شدم اونه که نمیذاره قدرتمند بشم.اونه که منو میترسونه‌ . اونه که راهمو سد کرده و خب حداقل تا یکسال امکان اینکه به طور فیزیکی ازش فاصله داشته باشم رو نداشتم. پس چیکار کردم؟

ازش متنفر شدم ! و این کم کم باعث شد جدایی روحی پیدا کنم ازش.کم کم باعث شد آدم حسابش نکنم و نبینمش اصلا. و برام مهم نباشه هیچی ش ، حرفاش مخصوصا‌‌....چیزی که برام جالب بود این بود که دیروز به طور ناخوداگاه حتی صداش رو نشنیدم وقتی داشت باهام حرف میزد....و بهترین قسمت زندگیم بود....فهمیدم که قدرت یه فاصله روحی اونقدر زیاده که میتونه حتی بیشتر از حد جدایی فیزیکی عمل کنه‌ ! اینطوری که مثلا توی یک متریِ تو  , طرف ایستاده باشه ولی فاصله تون به اندازه ی آسیا و آمریکای جنوبی باشه ! و همه چی بستگی به خود طرف داره....اینکه خودشو نابود کنه یا بهشت بسازه !

  • ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۵:۰۸
  • هایجیا ...

86

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ

نوشته بود ، اگه یک چندم وقتی که برای دیگران میذاریم رو برای خودمون بذاریم، زندگی خیلی بهتری خواهیم داشت.


و این حقیقتی هست انکار ناپذیر که اگه خوب بهش فکر کنیم ، میفهمیم غرق شدیم توی دقیقه هایی که داریم برای دیگران خرج میکنیم.که میتونست مال خودمون باشه و در جهت پیشرفت خودمون صرف شه !

و خیلی چیزای دیگه....

  • ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۰:۰۰
  • هایجیا ...

85

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ق.ظ

قشنگه که آدم آگاهانه اشتباه کنه....

واقعا قشنگه ....

این حس قشنگی ش توی افرادی بوجود میاد که همیشه منع شدن از اشتباه کردن.که فرصت تجربه بدست اوردن براشون قدغن شده بود.هستن آدمایی که بی چون و چرا میپذیرن و میترسن ولی من دختر الکی ترسیدن ها نبودم.من دختر فیلم بازی کردن ها نبودم . من دختر نفهمیده حرف زدن ها نبودم و حالا همه ی عقده های اون چند سال ...عقده های لذت اشتباه کردن ، عقده های به سمت بدبختی روانه شدن هجوم اوردن و حالا که نباید ، لذت میبرم از اشتباه کردن و آگاهانه خودمو بد بخت میکنم و نمیدونی دردش توی سینه م چقدر سخت تره....من نفهمی نکردم....نذاشتی که کنم....تو فرصت خوب زندگی کردنو به من ندادی بر خلاف تصورت....فرصت زندگی کردنو از من گرفتی!

  • ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۸
  • هایجیا ...