هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

یه روز تصمیم گرفتم نترسم ، ترس از چیزی که همیشه توی ذهنم بود.....راه فرار از اون ترس نوشتن بود ، اما این بار درباره ی خودم.

104

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ

زمانی بود که فکر میکردم خیلی میفهمم.خیلی همه چیزو میدونم و کل کتابای دنیا رو خوندم و علامه ی دهر شدم واسه خودم در سکوت .اما از چند سال پیش تا الان هر چی بیشتر میگذره بیشتر متوجه نفهمی خودم میشم.متوجه تهی بودنم.هیچی بلد نبودنم.هیچی نبودنم حتی.و این اذیتم میکنه.این حجم از نفهمیدن روحمو ذره ذره میخوره و نمیتونم بفهمم که چرا باید اینقدر  چیز وجود داشته باشه برای نفهمیدن...که وقت نداشته باشم کشف‌کنم...یاد بگیرم...وقت نداشته باشم همه جا برم و همه چیزو بخونم و عمر انسان ها چرا باید اینقدر کوتاه باشه اخه؟

هر روز بخاطر این زجر میکشم...هر ثانیه....یه روزی اگر مردم دلم میخواد همه بفهمن دلیلش جز دردِ عمیقِ فهمیدنِ حجم نفهمی م نبوده.همین.

  • ۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۰:۴۴
  • هایجیا ...

103

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۶ ق.ظ

مکالمه هامون به یه دقیقه هم نمیرسه و توی همون یه دقیقه منو از کل زندگی ساقط میکنه.

خوشم میاد ازش....بلده گند بزنه. یعنی ندیدم مادری به این توانایی !

  • ۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۱:۴۶
  • هایجیا ...

102

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۴۲ ب.ظ

این روزا رو دارم با هر حالی میگذرونم و تنها سوالی که برام پیش اومده اینه که نمیدونم خیلی محکمم یا خیلی بی تفاوت.

  • ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۷:۴۲
  • هایجیا ...

101

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۰۱ ب.ظ

چقدر طول کشید تا فهمیدم همه ی سختی هامو با یه دنده بودن هام و سکوت کردنام و فرار کردنام توأمان ! ، گذروندم تا تموم شن.....

  • ۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۱
  • هایجیا ...

100

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ

The perks of being a wallflower

دکترم گفت ما نمیتونیم انتخاب کنیم از کجا میایم ، ولی میتونیم انتخاب کنیم از اونجا به کدوم مسیر میریم.

  • ۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۶
  • هایجیا ...

99

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۲ ب.ظ

نمیشه انکار کرد.

اینکه صبح هایی که از شب قبلش فیلم گذاشتم برای دانلود ، پر انرژی تر و هدفمند تر شروع میشه !

لذت انجام دادن خروارها کار و خستگی ، و در نهایت ، توی سکوتِ شب بیرون رفتن همه ی اون ذهن مشغولی ها از بدنت و آروم‌ شدن و دل سپردن به اتفاق های یه فیلم جدید. مهم‌ نیست چقدر بی احساسی یا چقدر ربات وار داری روزهاتو میگذرونی ، با هر حالی که باشی ، میشینی و اشک میریزی....با هر تیکه ی فیلم...با هر تیکه ی خوشحال کننده یا ناراحت کننده ی فیلم ، حالا یا برای خودت و قفسی که ساختی و محصور شدی بین دنیای دستی و ناتوانی ت در پرواز کردن به سمت دنیا های خیالی ذهن پر از رؤیا ت ، یا برای اتفاقات کوچیک و دلنشین صحنه ای که جلو روته و داری میبینی....


انیمیشن your name....معرکه بود.برای ماه بعد هم برنامه گذاشتم که مرورش کنم دوباره.

  • ۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۲
  • هایجیا ...

98

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ب.ظ

جانِ دلم رو دوباره شستم و پهنش کردم با دقت.تا خشک بشه.

دیدم خیلی برام مهم بوده که صبح کله ی سحر با چشم اشکی اومدم پست پایین رو نوشتم.گفتم اینم بگم که کلکسیون پست های هجو و بی اهمیتم بره بالا تر. هر چند که برای من مهم ترین چیز توی زندگیمه‌. شما نمیدونید مرخصی گرفتن وغیبت خوردن از کلاس و نشستن پشت در لباسشویی به انتظار و دو ساعت درددل کردن های پیاپی با پتوی رو تختیِ در حال شستشوم چه حس دلنشینی داشت.مثه انتظار یه مادر واسه بدنیا اومدن بچه ش. یا یه همچین چیزی....

  • ۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۳:۰۱
  • هایجیا ...

97

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۴ ق.ظ

نمیدونم دقیقا کِی بود که فهمیدم دردای بزرگ تو سینه م اونقدر جا دارن که کنار اومدن باهاشون برام آسونه و این دردای کوچیکن که اشکمو در میارن ، که زمینم میزنن و دنیا رو برام به بی رحم ترین جای ممکن تبدیل میکنن. درد خیلی خیلی کوچیک ، مثه خاکی بودن لحاف گرم و نرم تختت وقتی با هزار امید و ارزو شستی ش و بخاطر یه سری شرایط مزخرف مجبور شدی به یکی دیگه بگی پهن ش کنه تا خشک شه و این ، این جیگرمو میسوزونه که من که میدونستم این لحاف مال من بود پس چرا سپردمش و قلبمو باهاش سپردم دست کسی که کوچکترین تعلق خاطری بهش نداره؟ تا فرو کنه اونو توی منقل پر از خاکستر ! تا جیگر منو پرت کنه توی خاک ها و بعدش با یه تکوندن ساده اونم توی اتاق بگه ایناها ، رفت.....کجا رفت ؟ چی رفت؟ هیچی ! فقط من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.


و الان نشستم یه گوشه و یه طرف لحاف پر از خاکم کنارمه و یه طرف اتاق به گندکشیده م و گند کاری های پشت سر هم کسی که هیچ درکی از تمیز بودن نداره. من نه مرتب و منظمم نه هیچی. من فقط یه درمونده ی بدبختم که(از نظر بقیه) روی پاکیزگی تا حد مرگ حساسیت داره و الان نمیدونه با خاک و غبار های نامرئی پخش شده توی فضای اتاق و وسایلش و خاکی شدن بی رحمانه ی پتو ش ، همدمش ، تنها دلیل زندگی کردنش چیکار کنه.

  • ۲۳ مهر ۹۶ ، ۰۶:۱۴
  • هایجیا ...

96

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ب.ظ

از خودم زدم ، شاید بیشتر از دو ساله که دارم از خودم میزنم و من نمیتونم خودخواه باشم ولی لازمه ی موفقیت های این دنیا خودخواهیه . من نمیخوام یه درویش مسلک یا یه عارف دینی باشم. موفقیت هایی که من میخوام این چیزا نیست.و باید بخاطرشون چشمات رو ببندی . روی همه چیز ! 


این چندروز فداکاری های وحشتناکی کردم که لازم بود.حداقل برای اینکه ثابت کنم از پس یه چیزایی برمیام. ولی از این لحظه به بعد مجبور نیستم. برام مهم نیست دیگه. اگه قرار بود چیزی ثابت شه تا الان ثابت شده بود ولی خب این جماعت نفهم ، انتظاری باید ازشون داشت؟نه !

زندگی رو باید جلو برد.هر جوری که شده...هر جوری .

  • ۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۷
  • هایجیا ...

95

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ب.ظ

پشت میزم نشستم ، آهنگ فرانسوی گوش میدم و خیره میمونم روی عکس ها و مطالب رفرنسی که جلومه و لیوان چای دارچین رو میگیرم جلوی صورتم ، تا بوی بخارش نفسمو پر کنه...به زندگی فکر‌ میکنم . به آرامش . رهایی ، و محدودیت های زمان و مکان و یک جسم فانی.


+ او نه بیه ن پو دو شوز ، ا مون امیه لا قز ، مه له دی سو مته ، ا لوقه ژو سویی نه

  • ۱۳ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۰
  • هایجیا ...