104
زمانی بود که فکر میکردم خیلی میفهمم.خیلی همه چیزو میدونم و کل کتابای دنیا رو خوندم و علامه ی دهر شدم واسه خودم در سکوت .اما از چند سال پیش تا الان هر چی بیشتر میگذره بیشتر متوجه نفهمی خودم میشم.متوجه تهی بودنم.هیچی بلد نبودنم.هیچی نبودنم حتی.و این اذیتم میکنه.این حجم از نفهمیدن روحمو ذره ذره میخوره و نمیتونم بفهمم که چرا باید اینقدر چیز وجود داشته باشه برای نفهمیدن...که وقت نداشته باشم کشفکنم...یاد بگیرم...وقت نداشته باشم همه جا برم و همه چیزو بخونم و عمر انسان ها چرا باید اینقدر کوتاه باشه اخه؟
هر روز بخاطر این زجر میکشم...هر ثانیه....یه روزی اگر مردم دلم میخواد همه بفهمن دلیلش جز دردِ عمیقِ فهمیدنِ حجم نفهمی م نبوده.همین.
- ۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۰:۴۴