98
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ب.ظ
جانِ دلم رو دوباره شستم و پهنش کردم با دقت.تا خشک بشه.
دیدم خیلی برام مهم بوده که صبح کله ی سحر با چشم اشکی اومدم پست پایین رو نوشتم.گفتم اینم بگم که کلکسیون پست های هجو و بی اهمیتم بره بالا تر. هر چند که برای من مهم ترین چیز توی زندگیمه. شما نمیدونید مرخصی گرفتن وغیبت خوردن از کلاس و نشستن پشت در لباسشویی به انتظار و دو ساعت درددل کردن های پیاپی با پتوی رو تختیِ در حال شستشوم چه حس دلنشینی داشت.مثه انتظار یه مادر واسه بدنیا اومدن بچه ش. یا یه همچین چیزی....
- ۹۶/۰۷/۲۳