66
هیچ چیز پایدار نیست....
امروز به عبارتی یکی از پروژه های مهم زندگی اجتماعی ! م رو استارت زدم .
- ۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۵:۰۱
هیچ چیز پایدار نیست....
امروز به عبارتی یکی از پروژه های مهم زندگی اجتماعی ! م رو استارت زدم .
Eternal sunshine of the spotless mind
اینکه بیست دقیقه پایانی فیلم رو بی دلیل اشک ریخته باشی و نفهمی که چرا.و خوشحال باشی !
گفته بودم باهاش قهرم ولی ازش خواستم اونجوری که من دوست دارم اوضاع رو بچرخونه و در کمال ناباوری همه چیزو درست کرد....دلم میخواد بازم ازش بخوام.حریص شدم برای خواستن ازش....بازم ازت میخوام که هوامو داشته باشی....نه فقط برای چند روز ، همیشه هوامو داشته باش لطفا و حال خوب بهم بده.
از اینکه زندگیم طوریه که حتی وقت نفس کشیدن هم ندارم خوشم میاد.از این سر شلوغی ،از این احساس گم و گور شدن بین مشغله های روزمره ،از این حواس پرتی ،ازاین نفهمیدنِ کِی شب شدنا ،از حساب و کتاب کارت پولی ، حساب و کتاب روزا و ساعتا و تک تک مدارک ها رو چیدنا ،ازاین درس خوندنا ،امتحانا،کتابای حجیم رو تموم کردنا ، پنج و چهل و پنج دقیقه آلارم گذاشتنای گوشی و بیدار شدنا وقتی که همه ی خونواده خوابن ، تنهایی صبحانه خوردنا ،لباس پوشیدنا و ماشین روشن کردنا ، از این زندگیِ بی وقفه و درجریان ،جا موندنا ،تند گذشتنای ثانیه ها و همه ی قسمت های زندگیم خوشم میاد و خسته نمیشم ازش.نمیدونم آدما چجوری ان ، نمیدونم چطور بقیه خوشحال نمیشن از مشغله و من اینهمه از دویدن و حرکت کردن و نفس نفس زدن خوشم میاد ، نمیدونم چطور از صبح زود بیدار شدن خوشم میاد و بقیه نه ، ولی من واقعا همینم و گاهی حس میکنم علت همه ی این میل به تنهایی م از این قسمت شخصیتم نشأت میگیره. و اینه که همیشه اطرافیانم شاکی بودن از درس خوندن هام ، از امتحان هام ،دانشگاه رفتنم حتی و الانم که درگیر شدنام برای این کارآموزی مربوط به رشته م ( مثلا برای مخفی موندن اینجوری میگم ! ) و خلاصه همه چیز و غر زدن از اینکه هیچ جا نمیرم باهاشون....
ولی خب اونا که نمیدونن....من دارم کیف میکنم از این وضع موجود....من آدم خوش گذرونی نیستم ، من اگه به جای دویدن راه برم میمیرم و این شخصیت منه !
درسته که با هم خیلی وقته قهریم....ولی خودت روزهای آینده رو به بهترین شکل ممکن برام رقم بزن.من خیلی خسته ام...دلم یه حال خوب میخواد که فقط خودت میتونی بهم بدیش
اینکه تو چقدر دیوانه هستی رو من نمیدونم.ولی اینو باید بدونم که اگه اجازه بدم با کارهات زندگی منو نابود کنی و آیندمو خراب کنی ، یا خوشی هایی که باید میداشتم رو اجازه ندادی که داشته باشم و حقم بودن ، اونوقته که منم میشم یه دیوانه....عین تو....یه مریض....یه بیچاره ی افسرده...
من بیشتر از حقت اجازه دادم زندگیمو نابود کنی ، دیگه نمیذارم !
ازت فاصله میگیرم ، و جدا میشم و میرم چون ناتوان هم نیستی که دلم بخواد به حالت بسوزه....میتونی و نمیخوای ، خوشی رو نمیخوای ، زندگی کردن رو دوست نداری و این دست من نیست دیگه !
سیریوس دستشو گذاشته بود رو سینه ی پسر خونده ش و گفت ، اما بدون اونایی که دوستمون دارن هرگز ما رو ترک نمیکنن ، میتونی پیداشون کنی....اینجا .
و من بی وقفه اشک میریختم .....
اما می دونید؟ شادی رو میشه در تاریک ترین اوقات پیدا کرد...فقط اگر بتونید چراغی رو روشن کنید
# هری
کسی و یا چیزی رو مسخره کردن ، احساسی که ازش به آدم دست میده ، از نابودکننده ترین احساس هایی هست که یه انسان میتونه داشته باشه...شاید گاهی همین حس ، باعث پیشرفت کسی بشه ، ولی زخمی که روحش برداشته با هیچ چیزی قابل ترمیم نیست
زمان چیز مرموزیه ، قدرتمند ! وبازی با اون خطرناکه .
# هری