هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

هایجیا

اسم الهه ای که یه جور معنی اسممه

یه روز تصمیم گرفتم نترسم ، ترس از چیزی که همیشه توی ذهنم بود.....راه فرار از اون ترس نوشتن بود ، اما این بار درباره ی خودم.

۲۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

بحران

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ

بدترین ظلم رو وقتی به خودت میکنی که بعد از گذروندن یه مرحله ی سخت فکر میکنی دیگه کاملا الان مسلط شدی بهش و چقدر تجربه داری ازش و فلان و بهمان !

غافل ازینکه دوباره بذارنت تو همون شرایط از ترس ......به خودت ! و همیشه یه بحران جدید از توش درمیاد برای غافلگیر شدنت ! 

  • ۱ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۳
  • هایجیا ...

افسرده سنج

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۹ ب.ظ

اینکه گشنه م نیست ، و اینکه مدام به بهونه ی خوردنِ یه چیزی (میخواد هر چی باشه حالا) بیرون میرم از اتاق ، ینی دیگه دارم افسرده میشم؟

به مادر جان گفتم برنج داریم؟گفت آره ! گفتم یکم گرم میکنی برام؟گفت چیزی نمیخوای بریزی روش؟برنج سفیده ها؟....گفتم چرا از این کاهو ها هم بذار کنارش  :|


با یه لحن دلسوزانه ای فقط نگام کرد...

  • ۳ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۹
  • هایجیا ...

شما حالا هی به من بگو لجباز !

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۰ ب.ظ

داشتم فکر میکردم به اینکه من واقعا برخلاف اینکه بهم میگن آدمی ام که همش باید یکی هُلم بده ، آدمی ام که باید به حال خودم رهام کنن.....و یکسری حالات لجباز گونه در من وجود داره که بعد از هُل دادن با شدت تمام و شتاب ده جی می ایستم ! یه جور انرسیِ دیوانه کننده ای دارم و مادرجانم متوجه نمیشه که اگه داره منو وادار به کاری‌میکنه که در‌ جهت موفق شدنم کارآمده ! بدونه در حقیقت داره منو بدبخت میکنه ! چون من یه جایی قد همه ی این اجبار کردنا و یکم یکم هُل دادنا دنده عقب میگیرم و گاز میدم و دیگه هم حاضر به ایستادن نیستم ! دنده عقب‌هم که بزنی پرت میشی‌جلو یکم ! و این همون پیشرفت ظاهری و پسرفت درونی و عمیقِ من هست که اتفاق میفته !



+ داشتم میخوندم چار تا دونه نوشته هامو ! دیدم همش دارم حول محور‌‌ خونواده حرف میزنم ! خب حقیقتا طبق همون اینرسی ، من اصلا ! " آدمِ وابسته به خونواده" ای نیستم ! شاید برای همینه که هنوز برام عجیبه این مقوله ی اجتماع یک مرد ، یک زن ، و آمیزش اونا و بودنِ چن تا بچه ! که یه عشق عذاب آوری نسبت به هم دارن و این عشق هیچوقت از بین نمیره !

  • ۲ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۰
  • هایجیا ...

dad

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ق.ظ

موضوع اینجاست که بعضی چیزا عجیب بودنشون قشنگه !

و یا حتی زشت بودنشون ! مثلا غیبت کردن خیلی کار زشتیه ! ولی وقتی با پدری که اونقدر جدی و البته همیشه ی خدا بی حوصله ست که اصلا روابط دوستانه ی پدر دخترانه ندارین و کلا اصلا از هم خوشتون نمیاد و اکثر مواقع درگیر کارای خودشه و سرش همش توی کتابه و معمولا حرف نمیزنه  در طول شبانه‌روز و  کلا یه سری اخلاق های خاص داره ، بشینین و ساعتها ! درمورد اخلاق های بد دوستاتون و نامردی هاشون با هم خاطره گویی کنید و غیبت کنید هی ! و جالب اینجاست که من اصلا نمیدونستم پدر آرومی که دارم و در مواجهه با دیگران از همه ی کارهای بد دوری میکنه !توی خونه خیلی خفن طور و خاله زنک طور میشینه با دخترش درمورد  مثلا حسادت کردنای همکاراش حرف میزنه اونم با ذوق و شوق ! و ول نمیکنه دیگه !


جالب بود ، بالاخره بعد از اینهمه سال یه حرف مشترک با هم‌داشتیم و حرفای همو فهمیدیم !

  • ۲ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۸
  • هایجیا ...

هوم...سوییت هوم !

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ

حدودا سه سالی میشه که از خونه ی قبلی اومدیم توی این خونه ای که الان توش هستیم ! یه چیزی حدود سیزده سال از زندگی م رو توی اون خونه بودم و دل کندن ازش برام راحت بودچون دیگه در و دیواراش داشتن حالمو به هم میزدن.من  دل کندم از اون اما یه چیزی که تمامِ این سه سال ترس رو توی وجودم زنده میکرد این بود که همه خواب هایی که میدیدم همچنان توی اون خونه میگذشت ، همه اتفاق ها ، همه صحنه ها و خلاصه همه چیز.....من میترسیدم چون فکر کردن به اینکه روحم هنوز اونجاست و توی خاطرات اون دوران گیر کرده ته قلبمو خالی میکرد....واقعا چرا من تیکه تیکه شدم؟ چرا جسمم باید یه جا باشه و روحم جای دیگه؟ چرا وقتی تمام و کمال دل میکنی از یه چیزی بازم باید یه تیکه ازت پیشش جا بمونه تا آزارت بده؟ تا تو رو بکشونه سمت خودش؟

اینو الان در حالی نوشتم که یه لحظه سرمو گذاشتم روی میز وخوابی دیدم که برای اولین بار توی اتاقم در خونه ی فعلی داشت میگذشت و چیزی که عجیب بود این بود که جای پنجره ی فعلی ، پنجره ی اتاقم در خونه ی قدیمی وجود داشت ! و حتی منظره ی پشتش هم ، منظره ی خونه قبلی بود !


خدایا چرا اصرار داری اخه من دیوونه بشم حتما؟ باور کن از هر کی دور و بر منه بری بپرسی تایید میکنه این موضوع و ! نیازی به این کارا نیست قربون شکل ماهت برم !


+ قبل از این دو تا ، پنج سال هم یه جای دیگه بودیم که خدا رو شکر خواب اون یکی رو نمیبینم دیگه !

  • ۳ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۰
  • هایجیا ...

مای فاکینگ روم

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ق.ظ

ولی باید میشد که وقتی از خونه‌ میرفتی بیرون ، اتاقت هم همراه با خودت میومد تا وقتی نیستی کسی نره توش ! این کسی میتونه بچه های بی تربیت و فاقد شعورِ مهمان باشن، میتونه خودِ مهمانِ بی تربیت و فاقد شعور باشه و یا میتونه هم اعضای عزیز دل و مهربون ولی یه کوچولو بی فرهنگ خونواده ی خودت باشه !

به طور مثال خونه نیستی ، میای یهو و بعد که میری توی اتاقت میبینی دو سه تادستبند ، لباس مجلسی ، مانتوهای راحتی دانشگاهی ت ، کیف ، کفش ، وحتی دمپایی رو فرشی هات دیگه نیستن ! و وقتی پیگیر میشی میگی چه شده؟شبیخون زده؟دزد اومده؟دار و ندارمونو بردن؟بابا قلبش سالمه؟ و از این قبیل سوالات ، پاسخی میاد مبنی بر اینکه دختر خاله ای که حدودا نُه سال ازت بزرگتره و تو از کودکی ازش نفرت داشتی و هیچگونه احساس صمیمیتی هم باهاش نداری به همراه دیگر خواهرانش ! و بچه هاشون ! اومدن توی اتاقت چون دلشون واست تنگ شده بود و چن تا چیزو به عنوان یادگاری !!بردن تا هی در فراقت بو بکشن و مستت شن. بعد مثلا میگی مادر من شما وایستادی همینجور هی نگاهشون کردی؟ وپاسخی کوبنده تر از قبل میاد که بله ! دختر خاله هاتن ! بچه های خواهرمن ! میخواستی چی بهشون بگم؟ 

هیچی ! بیا منو هم بزن کبود کن ! میدونین اگه نمیگفت عمرا اگه شک میکردم قومی جز مغول ها حمله کردن به خونمون !


و یا اینکه مثلا اینو میدونی که هر وقت میری بیرون ، مادر جان و یا خواهر جان هات میرن توی اتاقت! حالا به قصدِ چی هنوز معلوم نیست ! مسلما دلشون برای من تنگ نشده ولی ! آما با این حال وقتی داری میری التماس میکنی میگی مادر جان نمیخواد بری توی اتاقم که تمیزش کنی ! و ایشون داد میزنن و میگن اووووه انگار حالا ما شب تا صبح دماغمون تو زندگی اینه ! برو هر قبرستونی دلت میخواد بری ! مگه تا الان گذاشتی اصن ما حتی بریم ببینیم تو موبایلت چه خبره از وقتی رمز گذاشتی آخه !

و خب اینا هیچی ! دوساعت بعد برمیگردی و خونه در امن و امانه ، و همین که وارد اتاقت میشی ! میبینی انگار جارو برقی کشیده شده همه جاش ! تصمیم میگیری خودتو رسما بُکشی چون قطعا به بهونه ی اینکه تو چقد کثیفی و چجوری میتونی توی اون اتاق بخوابی و از اتاقت داشت انواع و اقسام میکروب ها و چرک ها بیرون میومد ،تموم نظم وسایلتو به ف.. دادن و جرئت نداری بپرسی فلان چیزمو کجا گذاشتین ! چون فریاد بر میاد که من چمیدونم ! بگرد ببین کجا گذاشتی خودت !!!

آخه مادر جااان !

  • ۵ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۲۷
  • هایجیا ...

are u kidding me?

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۹ ب.ظ

منطق مادر من:

دوستت دارم و درکت میکنم و بهت احترام میذارم و حق زندگی کردن بهت میدم و میذارم در آرامش باشی تا وقتی که راهی رو که من میگم بری و کاری رو که من میگم انجام بدی و نتیجه ای رو بگیری که دلخواهِ منه !

  • ۳ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۹
  • هایجیا ...

موهایی آمیخته با احساس ، موی دلبر

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۲ ب.ظ

موهامو باز کردم و نگاهشون میکردم...رنگ خیلی مشکی ، و حالتی ما بین صاف و لخت و فر ! هیچوقت نفهمیدم موهام چه حالتی دارن ، یا یه جور دیگه بگم ، چه هنری دارن ! هیچوقت در معرض خودنمایی نبودن و هیچوقت حالت مشخصی نداشتن ، و هیچوقت هم چهره م رو تغییر ندادن ! تنها هنرشون بیش از حد تمیز موندن و بوی شامپو رو به خودشون گرفتن بود‌‌.....اینا کمه واسه عاشقی ، این موها و حالتی که ندارن ، هنری که ندارن ، موهای یه عاشق نیستن و به هیچ دردی نمیخورن ، و میدونم که یه روزجایی که قرار باشه قلبم بلرزه ، یه "مو هنرمند" میاد و جای منو میگیره......

تف !

  • ۲ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۲
  • هایجیا ...

کوزت نباشید ، ژان والژانی در کار نیست !

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۶ ب.ظ

میدونی رابطه عین هندزفری میمونه !

مثه امروز که داشتم آهنگ گوش میدادم و یکی از بیلبیلک هاشو گذاشتم توی گوشم ! بعد خب تصمیم گرفتم پیچ و خم هاشو باز کنم تا سرمو راحت بایستونم روی گردنم و از اونجایی که از آهنگ دل نمیکندم و همچنین ما تحتشو نداشتم تصمیم گرفتم که از طریق یکی از بیلبیک ها همه ی پیچ و خم ها رو باز کنم !

قبل از اینکه‌بگم دهنم سرویس شد ، میخوام بگم انرژی و وقتتونو صرف رابطه ای نکنید که شما به تنهایی باید همه مشکلاتشو حل کنید ، و همش شما باشید که نگران هستین و شما باشید که یه تنه بار همه چی رو به دوش کشید....

و حالا بگم که چقدر گوز پیچ شدم و بالاخره که‌پیچ و خم هاش بازشد ، دیدم اون یکی که توی گوشمه همچنان مستحکم به حال پر پیچ و خم خودش ادامه میده و البت که دیگه راهی نمونده بود و دهنم سرویس شد تا یه آهنگ گوش بدم و تهش گفتم نخواستیم آقا و گوشیو چپوندم ته کیف !

  • ۲ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۶
  • هایجیا ...

میگذره فقط...

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۳ ق.ظ

از صمیم قلب ازت میخوام منو برگردونی به دو سال پیش و بذاری از اول شروع کنم !


+ سخت و حوصله سر بَر اما مثه برق و باد

  • ۲ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۳
  • هایجیا ...